سفارش تبلیغ
صبا ویژن

marefatia
سلام به همه ی دوستای گل خودمون!!! ما5دوست(مینا،نرگس،حنانه،زهرا و صبا)تصمیم گرفتیم که یه وبلاگ عالی درست کنیم و این کارو کردیم و امیدواریم که با کمک تک تک شما بتونیم وظیفه مون رو به خوبی انجام بدیم. 
قالب وبلاگ

سلام، حالتون خوبه؟ خوشین؟ سلامتین؟ با تعطیلات تابستون چی کار می کنین؟ خوش می  گذره؟

راستی یه خبر خوش برا همه ی ورزش دوستان مخصوصا فوتبالی ها داشتم.ورود تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی 2014 برزیل را به همتون تبریک میگم.دقت کردین چه هفته ی خوبی رو داریم پشت سر می زاریم!!! امیدوارم همیشه همین جوری باشه........

توسط زهرا


[ سه شنبه 92/3/28 ] [ 8:50 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]

نامه ی دوم:

خدیا!یک هفته ازدوستی مامیگذردومن همه اش به این موضوع فکرمیکنم که مگرمیشودادم باخدادوست شود؟!اخه توخیلی بزرگی ومن خیلی کوچکم.امامن یادحضرت ابراهیم افتادم.یادم افتاد که توبهش گفته بودی خلیل.خلیل یعنی دوست وخلیل الله یعنی دوست خدا.پس حضرت ابراهیم دوستت بوده .امااوپیامبربود.من که پیامبرنیستم شایدتوفقط باپیامبرادوست میشی....

امامن گشتم وتوی قرآن یک ایه پیداکردم.یک ایه که ثابت میکردتوباهمه دوست میشی.باهمه.میدونی کدوم ایه رومیگم؟؟؟؟؟؟

سوره ی یونس آیه ی62آنجاکه میگویی:«آگاه باشیدکه دوستان خداترسی ندارندوغمگین نمیشوند.»

یعنی تومیتونی یه عالمه دوست داشته باشی.پس من هم میتونم دوستت باشم.اینجوری خیلی خوبه!اصلافوق العاده است.

خدایاممنون که اجازه دادی باتودوست باشم.

«راستی اگه شماهم حرفی باخدادارین ونامه ای به اون نوشتین میتونین به ایمیل من بفرستیدمنم حتمامیخونم ومیذارم توی وبلاگمون!ممنون دوستون دارم=نرگس

Narges1@sabamail.com »

 

 


[ سه شنبه 92/3/28 ] [ 6:5 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]

∞ آنقدر بخند که دلت درد بگیره!!
∞ بعد از اینکه از مسافرتــ برگشتی ببینی هزار تا نامه داری.
∞ به آهنگ مورد علاقه ات از رادیو گوش بدی
∞ از حموم که اومدی ببینی حوله ات گرمه!!
∞ آخرین امتحانت رو پاس کنی!!
∞ تو لباسی که در سال گذشته ازش استفاده نکردی پول پیدا کنی!!
∞ برای خودت تو ایینه شکلک در بیاری وبهش بخندی!!
∞ بدون دلیل بخندی........
∞ به طور تصادفی بشنوی یکی داره ازت تعریف میکنه....!
∞ از خواب پاشی و ببینی چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی!!
∞ دوستای جدید پیدا کنی!
∞ کسانی که دوسشون داری خوشحال ببینی....
∞ یکی رو داشته باشی که بدونی دوست داره!!!!!
∞ یادت بیاد که دوستات چه کارای خنده داری کردند و بخندی و بخندی و .....بازم بخندی.....
∞ اینا بهترین لحظه های زندگی هستن، قدروشون رو بدونیم.
    زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه یه مشکلی که باید حلش کرد. . .
∞ اگه زندگی صد دلیل واسه گریه کردن به تو نشون داد
    تو هزار دلیل برا خندیدن بهش نشون بده!!!
 توسط:نرگس


[ سه شنبه 92/3/28 ] [ 10:40 صبح ] [ marefat students ] [ نظر ]

گفتم:خدایا از همه دلگیرم...... گفت :حتی از من؟
گفتم خدایا دلم راربود................گفت:پیش از من؟
گفتم خدایا چقدر دوری.......................گفت:تو یامن؟
گفتم :خدایا تنهاترینم……….............…... گفت:پس من؟
گفتم:خدایا کمکخواستم……................ گفت:از غیر از من؟
گفتم:خدایا دوستت دارم..............................گفت:بیشتر ازمن؟

                                                                        گفتم:خدایا اینقدر نگو من……............. گفت:من تو هستم و تو من...

                                                                                                                                 

                                                                                                                                            نرگس


[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 2:40 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]

این نامه هایی که مینویسم ازکتاب نامه های خط خطی ازعرفان نظراهاری است که برای خدانامه مینویسه من خیلی دوست دارم وباهاشون ارتباط برقرارمیکنم امیدوارم شماهم خوشتون بیاد.

خدایامن همانی هستم که وقت وبی وقت مزاحمت میشوم همانی که وقتی دلش میگیردوبغضش میترکدمی آیدسراغت.من همانی ام        که همیشه دعاهای عجیب وغریب میکندوچشم هایش رامیبنددومیگوید:من این حرف هاسرم نمیشودبایددعاهایم رامستجاب کنی.

همانی که گاهی لج میکندوگاهی خودش رابرایت لوس میکند/همانی که نمازش یکی درمیان قضامیشودوکلی روزه ی نگرفته داردهمانی که بعضی وقتهاپشت سرمردم حرف میزندوگاهی بدجنس میشود.البته گاهی هم خودخواه گاهی هم دروغگو.حالایادت می آیدمن کی هستم؟

امیدوارم بین این همه ادمی که داری بتونی من یکی روتشخیص بدی.البته میدانم که مراخیلی خوب میشناسی.تواسم مرامیدانی.میدانی کجازندگی میکنم وبه کدام مدرسه میروم.توحتی اسم تک تک معلم های مراهم میدانی.تومیدانی من چندتالباس دارم وهرکدامشان چه رنگی است.اما........

خدایا1امامن هیچ چی ازتونمیدانم.هیچ چی که دروغ است چرایک کمی میدانم امااین یک کمی خیلی کم است.من مدت هاست که میخواهم چیزهایی برایت بنویسم.البته من همیشه باتوحرف زده ام.بازهم حرف میزنم.اماراستش چندوقتی است که چندتاتصمیم جدید گرفته ام.دوست دارم عوض بشم دوست دارم بزرگ بشم.دوست دارم بهترین باشم!من یه عالمه سوال دارم سوالهایی که هیچ کس جوابشوبلدنیست.دوست دارم توجوابم روبدهی.

نمیدانم شایدهم من اصلاهیچ سوالی ندارم ومیخواهم توبه من سوالهای تازه یادبدهی.امابایدقول بدهی کمکم کنی!قول میدهی؟؟؟

راستی یادت باشداین نوشته هایک رازاست خدا1رازمن وتو.خواهش میکنم درباره ی این نامه هابه کسی چیزی نگو.حتی به مادرم.

نرگس


[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 2:36 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]

خواب دیدم بر روی شنها همراه با خداوند راه می روم،.

و بر روی پرده شب،تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی می دیدم.

همان طور که به گذشته ام نگاه می کردم،

روز به روز از زندگی ام را،دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد

یکی مال بود و یکی از آن خداوند.

راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته پایان یافت.

آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم.

در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت.

اتفاقأ این روزها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بود

روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها، دردها ...

آنگاه از او پرسیدم:

" خداوندا،تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی

بودو من پذیرفتم که با توزندگی کنم.خواهش می کنم به من بگو که

 چرا در آن لحظات درد آور مرا تنها گذاشتی؟ "

خداوند پاسخ داد:

" فرزندم،تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو

خواهم بود. من هرگز تو راتنها نخواهم گذاشت، نه حتی برای

 لحظه ای. و من چنین نکردم.

 هنگامی که در آن روزها،یک در پا بر روی شنها دیدی، من بودم

که تورا به دوش کشیده بودم"

«نرگس»


[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 2:34 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]

دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »

نرگس


[ یکشنبه 92/3/26 ] [ 11:43 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری
توسط زهرا

[ یکشنبه 92/3/26 ] [ 10:22 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]
 آیا تو خوشبختی؟
آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن 
لباسی برای پوشیدن
و ساعتی برای خوابیدن داری؟
نامی برای خوانده شدن
کتابی برای آموختن
و دانشی برای یاد دادن داری؟
بدنی سالم برای برداشتن سبد یک پیرزن.
سقفی برای شاد کردن یک کودک
دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟
لحظه‌ای برای حس کردن
قلبی برای دوست داشتن
و خدایی برای پرستیدن داری؟
پس خوشبختی بسیار خوشبخت
 توسط زهرا

[ یکشنبه 92/3/26 ] [ 10:20 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد

برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"

مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه"

راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!"
توسط زهرا

[ یکشنبه 92/3/26 ] [ 10:18 عصر ] [ marefat students ] [ نظر ]
   1   2   3   4      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سلااااام به همه ی دوست جونیامون.امیدوارم که حالتون خوب باشه.ما پنج تا دوست یعنی زهرا، صبا، مینا، نرگس و حنانه یه روز تصمیم گرفتیم برا خودمون یه وبلاگ درست کنیم و اسم کلاسمون رو هم روش گذشتیم.امیدوارم که از وبلاگمون خوشتون بیاد.راستی نظر یادتون نره هااااا....بازم بهمون سر بزنین.نظراتتون هم قابل احترامه و توسط نویسنده ی همون پست پاسخ داده می شود.
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
Susa Web Tools